در میان جمع ولی تنها....

چو خوانی بدانی.....

در میان جمع ولی تنها....

چو خوانی بدانی.....

تنبلی..

بسمه
ساعت حوالی شش  ونیم است صبح یک روز سرد زمستانی    خنکی ملایم بیرون پتو   پلکهایم را نوازش میدهد
چشمهایم کم کم باز می شود   مامان بالای سرم نشسته وآهسته صدایم می کند:حامد مادر جان ساعت 6:30 است
نمی خواهی پا شوی؟؟؟
اه ه ه ه ه....باز هم یک صبح دیگرمن اگرنخواهم گرمای این پتو را با صفهای سرد وخسته کننده مدرسه عوض
کنم باید که را بینم؟؟؟اینها را به او نمی گویم آخردردنیاکسی را جزاو ندارم وتمام آرزویش اینست که من به جایی
برسم!!کجا؟؟؟این رادیگرنمی دانم...
دودستم رابه زحمت زیرچانه ام می گزارم :حالا نمی شود امروز را نروم؟؟؟می گوییم زمینگیر بودنیامد   نبخاطر
بیماری بخاطرسرما!!!
-پاشو بچه جان یعنی چه زمینگیربود پاشو چایت را ریخته ام سرد می شود!!!نیم نگاهی به سفره می اندازم
هووووووم نان بربری گرم مربای به وکره !!با خودم می گویم آنها که اگر نبود تکان نمی خوردم.ازروی بربری
بخار گرم بلند می شودنمی دانم بخار نان داغ است یا گرمای محبت او که ازسفره بلند می شود؟؟
یک نگاه به پنجره می کنم بدجوری مه گرفته حتما بیرون باید هوا حدود 0 درجه باشد آخرکی این جای گرم و
نرم را با عربده های آقای ناظم وسرما عوض می کند؟؟؟
این کشمکش درونی هر روز صبح تا به اینجا ادامه داشت  بهار   نسیم خواب آور فرمان بر جاباش می داد و
زمستان  سرما!!
اصلا دیگر از قصد تا اینجا طولش می دادم تا این جمله را یک بار دیگرازاوبشنوم.
_مامان!بخداسرداست حوصله هیچ کلاسی را ندارم
مثل همیشه دستهایش رابلند می کند:"تنبلی آرد به  چشمان تو خواب     می شودآینده ات یکسر خراب"
تمام نیرویم را جمع می کنم  " یاعلی" میگویم واز جا برمی خیزم......وهنوز صبحها منتظر همان شعرم.....

نظرات 7 + ارسال نظر
nima sirjani پنج‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:55 ب.ظ

با سلام خسته نباشید من می خواستم در وبلاگ و سایت شما تبلیغات کنم ولی چون از رتبه شما در پرشین رنکینگ اطلاع ندارم گفتم قبلش با شما تماس بگیرم
لطفا در پرشین رنکینگ ثبت نام کنید تا رتبه شما مشخص بشه تا بتوانیم در وب شما تبلیغات کنیم
http://rank.fascript.com


سعیده جمعه 29 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:11 ق.ظ http://kaktoos55.blogsky.com/

یا علی....
سلام
کاکتوس بروزه و منتظر حضور گرم شما

[ بدون نام ] جمعه 29 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:39 ق.ظ

سالم

ماشا الله ....نوشتنتان زیباست...ممنون که دعوتم کردید. خدا حافظ.

سارا دوشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:44 ق.ظ

من سرد تر از انم که به یخ توهین شود و یخی بنامند مرا....

دختری با کفشهای ورنی دوشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:04 ب.ظ http://3436.blogsky.com

وای من هم همیشه دچار این تنبلی می شم و اونوقت نمی دونم چکار کنم

تو چکار میکنی بعدش رو میگم سر حال هستی یا کسل و افسرده میشی

خب امیدوارم هر روز شاداب و سر زنده باشی

[ بدون نام ] جمعه 5 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:01 ب.ظ

shahnaz چهارشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:21 ق.ظ http://www.shandm.blosky.com

خیلی بامزه و خوب بود و امیدوارم که از این هم بهتر بشه

یاد نره که یه سری به وبلاگ من بزنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد