در میان جمع ولی تنها....

چو خوانی بدانی.....

در میان جمع ولی تنها....

چو خوانی بدانی.....

جاده های مه آلود....

این روزها که می گذرد هرروز احساس می کنم از عمق جاده های مه آلود دوردست

یک آشنا یک آشنای دوست صدایم می زند.این صدا در درونم تکرار می شود بارها

وبارها و مرا بران می دارد تا در مه قدم گذارم .من می روم آهسته وآرام .عطر گلها

مرا مست می سازد این جاده تا کجا ادامه دارد از دور صدای امواج بگوش می رسد

بوی خاک باران خورده به مشام می رسد به ساحل میرسم غرق در زیبایی دریایم.

بناگاه حضور کسی را احساس می کنم بر می گردم ترا می بینم و در چشمانت خیره rah

می مانم دو مروارید سیاه براق حسی در من برانگیخته شده

نظرات 1 + ارسال نظر
... شنبه 23 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:29 ب.ظ

اینجا نه امدن دلیل می خواهد نه رفتن
انجا که دیدی ههمسفر نیستی برگرد
فقط همین

تو کیستی که انچنین ر سر و رویم پنجه میکشی؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد